mahtab حرفای دلم... |
|||
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم امد که شبی باهم از کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
اسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در اب
شاخه دست براورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به اواز شباهنگ
یادم اید:تو به من گفتی:
- (( از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این نظر کن
اب ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی چندی شهر سفر کن! ))
با تو گفتم:(( حذر از عشق؟! - ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
نتوانم!!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی...من نه رمیدم,نه گسستم...))
باز گفتم:(( که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم , نتوانم! ))
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب , ناله تلخی زد و بگریخت....
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشینیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم , نرمیدم.
رفت در ظلمت غم , آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دگر از ان کوچه گذر هم.....
بی تو , اما , به چه حالی من از آن کوچه گذشتم....!!
درباره وبلاگ همیشه پنجره را رو به باد میبندند و من که از تبار نسیمم و من که پر شده از نطفه های طوفانم و گمشده ست وجودم در انبساط دلم به گوش پنجره ای بسته شعر میخوانم وعاقبت روزی به بیقراری بی مرزم تمام پنجره هارا شکست خواهم داد و راز هرچه دریچه ست فاش خواهم کرد.... آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |